مجموعه داستان های کوتاه
داستان "شما صد و یازده هستید":
اولین داستان مجموعه، شما صد و یازده هستید، کاش به جای صد و یازده نوشته میشد 111؛ از نظر ظاهری خیلی زیباتر بود. این داستان، داستان دیالوگهای حرفهای است. و از کلیشههایی که داستانهای کوتاه امروزی را شبیه به هم و تکراری کرده است، دور. در مورد داستانهایی که اکثر فضاهایشان با دیالوگ پر میشود، ضربهی نهایی حیاتی و موثر است. که در مورد این داستان، آخر داستان غافلگیرکننده بود.
در این داستان زنانگی را از دو جنس متفاوت احساس میکنیم؛ مشاور زن و خورشید. در آخر میبینیم که مشاور زن در مییابد که با شخصیت خورشید غرابت دارد و به نوعی به او احترام میگذارد؛ به شیوهی زیرکانه و استادانهی آزادی خواهیاش و داشتن همه چیز با فدا نکردن هیچچیز. انگار توجیههای روانشناسانهای که به مرد ارائه میدهد، کمکم خودش را قانع میکنند که به خورشید اعتقاد پیدا کند. میتوان گفت انتخاب نام خورشید نیز بی دلیل نبوده است و با شخصیت او که تاثیرگذار است و پر نور و پر حرارت، همخوانی دارد.
شخصیت خورشید، شخصیتی چندلایه و پیچیده است که در کشاکش دیالوگهای شخصیت راوی و مشاور زن، برای ما روانشناسی و تحلیل میشود. خورشید بازیکن ماهری است، مهرههایش را به خوبی انتخاب میکند. به خوبی میچیند و استادانه و با فکر جلو میبرد. در بازی یک طرفه و بی رقیبی که نتیجه آن win-win است. در هر حال او نمیبازد و با عوض کردن ظاهر بازی، همواره با قوانین خودش جلو میرود.
توصیفهای تصویری زیبایی در این داستان دیده میشود، مثل جملاتی که چگونگی آشنایی مرد با خورشید را شرح میدهند: " تا صبح با هم بودیم، چرخش و پیچش. نزدیک صبح بود که دم گوشم گفت: لطفاً مال من باش و هیچ وقت با من قهر نکن، حتی اگر روی صورتت ناخن کشیدم..." این قسمت، به حس مالکیت و خودخواهی زن اشاره دارد. حسی که مشاور زن برای مرد اینگونه تشریح میکند: زنی که عشق عام را به شکلهای مختلف دارد و عشق خاص را در قالب معشوقی که دیر به دیر او را میبیند و این دوری و انتظار او را همیشه تشنه نگه میدارد.
■■■■■■■
داستان "بگذار هواپیماها پرواز کنند":
در داستان بگذار هواپیماها پرواز کنند، موضوع کشش بالایی دارد. و مشکل شخصی زندگی راوی با مشکلی که در محیط کارش پیش آمده، دغدغه فکری و تضاد و کشمکش پررنگی ایجاد کرده است.
■■■■■■■
داستان "تو فقط گرازها را بکش":
در داستان "تو فقط گرازها را بکش"، با همان کشش داستانهای قبلی روبرو هستیم. علاوه بر کشش بالای طرح داستانی، سرعت داستان نیز بالا و در حد فیلمهای اکشن و پرجنب و جوش است. تصاویر مرتب عوض میشوند و مثل فیلم متحرکی در حال حرکت. فضاسازی ملموس و تصویری است، بطوریکه در تمام تصاویر داستانی، با شخصیت داستان همراه میشویم و در مکانهای پر تنشی که او قرار دارد، حاضر میشویم و استرس وارد بر او را احساس میکنیم.
■■■■■■■
داستان "برو ولگردی کن رفیق":
داستان آخر "برو ولگردی کن رفیق"، که عنوان مجموعه داستان نیز هست، به نظر من، قویترین و تاثیرگذارترین داستان این مجموعه است. این داستان، دغدغههای تپندهای دارد. آنقدر این سوالها جاندار و پررنگاند در ذهن راوی از چیستی و چگونگی خودش و راه زندگیاش، که ما را هم درگیر پرسش میکند؛ چه شد که به اینجا رسیدم؟ چرا؟ چرا من؟...
جملات آغاز کنندهی داستان، نشان دهندهی فضای رو به ویرانی هستند و حس ترس و تشویش را به مخاطب تزریق میکنند: " کاش کسی پیدا میشد و تفنگی روی شقیقهام میگذاشت یا لولهاش را میگذاشت توی دهانم و فریاد میکشید خفه شو، وگرنه ماشه رو میچکونم..."
این داستان، داستان روانکاوی روابط مدرن است. بحرانهای هویت، ازدواجهای کم عمق و بیریشه و پرشکاف و در نهایت بازگشت به ترس و تنهایی اولیهی انسان مدرن. انسان گریزان از جامعه و خودش؛ که هنوز تکلیف خودش را با خودش و زندگیاش نمیداند. و مدام درگیر سوالهایی است که نمیداند از چه کسی بپرسد و تقصیرهایی که نمیداند گردن چه کسی بیندازد. شخصیت راوی، درگیر گذشته است و مدام آن را در ذهنش مرور میکند. شاید به امید یافتن جواب برای پرسشهایی که در ذهنش تکرار میشوند؛ چرا؟ چرا من؟ چرا ازدواج کردم؟ چرا با آیدا؟.. تباه شدگیاش از کجا شروع شد؟ مقصر که بود؟ و... این وانهاده شدن انسان امروزی، به نوعی بافت تفکرات اکسپرسیونیستی را دارد و مفهوم تنهایی، تنهایی، تنهایی، تنهایی عریان...
انتخاب شتابزدهی او در ازدواج که بخاطر ترس از تنها ماندن انجام شده، با ادامهی فلش بکهای پیدرپی و دیالوگهایی که با سوسن دارد، بیشتر برای ما شکافته میشود. (سوسن، همسر دوستش است که قبل از ازدواج چندین سال با هم دوست بودهاند و اعتقاد دارد به رابطه قبل از ازدواج برای شناخت کامل) بخصوص در آخرین بحثی که با سوسن قبل از ازدواجش با آیدا، میکند: "- از بوی تنش خوشت می آد؟ از بوی عرقش چی؟ تا حالا با یه لباس خیلی خیلی راحت دیدیش؟ راه رفتنشو دوست داری؟ از فرم لبهاش خوشت میآد؟ وقتی غذا میخوره دوست داری نیگاش کنی؟ از کجای بدنش بیشتر خوشت میآد؟ راستی، سینههاش چه شکلیان؟ دوستشون داری؟ وقتی میبوسیش چه حسی بهت دست میده؟ از سکوتی که موقع با هم بودن دارین خوشت میآد؟ می تونی مدت زیادی باهاش چرت و پرت بگی و خسته نشی؟ میتونی راحت جلوش فحش بدی؟ فرید، تو باهاش زندگی نکردی. بفهم!"
و اضافه می کند که:
ـ "شما اینطوری فقط ترسهاتون رو میخرین. با تعهدات مالی و خانوادگی سنگین..."
در واقع سوسن معتقد است که آنا با ازدواج بدون شناخت، خودشان و زندگیشان را به قیمت از دست ندادن تنهایی قربانی میکنند.
در قسمتهایی که به دیالوگهای شخصیت راوی و همسرش آیدا، اشاره میشود، نویسنده به خوبی توانسته فاصلهی فکری و احساسی آنها از هم را نشان دهد تا جایی که این دیالوگ ختم میشود به: "دهانم را به گوشش می چسبانم: می دونی آیدا، خیلی وقته حالم از هردومون به هم میخوره. دوست دارم بشاشم تو این زندگی..."
■■■■■■■
هم چنین برای خرید اینترنی این کتاب کافی است >>اینجا<< کلیک کنید و روی لینکی که در عکس زیر با فلش مشخص شده کلیک کنید.

بسیاری از مطالب این وبلاگ کپی از تولید محتوای آقای شهروزصیقلانی #شین_براری بوده و خواهد بود .